حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

درمانده

دل داده ام به دست زمانه به دست باد

تا راحتم کند شبی از گریه ی زیاد

تا بغض پاک شیشه ای ام را ترک دهد

یا بشکند سکوت گلو هر چه باد  باد

این روزها که سخت اسیرم اسیر خویش

آزاد کن شبی که رها گردم از فساد

فردا سئوال می شود از بیت بیت من

از خط نوشته های پر از پوچ و مرگ زاد

از گریه های بی خودی و زهر خنده ها

از عشق یک شکوه زمینی که دل نداد!!!

از فکر های منجمد از شعله های چشم

از خط به خط من ...حرکت های این مداد

آیا دلیل می شود آورد آن زمان؟

نه نیست فرصتی که بگویم برس به داد!!!

رویش انتظار

در قبرهای کهنه طلوع تو مرده بود

وقتی غروب یاد تو در من جوانه زد

ساعت که نه ...ولی بله.. یک سال هم گذشت

روئید انتظار و در تن جوانه زد

ابیات هر غزل که به دنیا رسیده بود!

در لابه لا ی وزن ت تن تن جوانه زد

ساعت حدود مغرب چشمان ابری ام

طوفان گرفت و قافیه ی زن جوانه زد

دیگر نه عاشقم که دو خطی غزل شوم !

ترکیب بند حادثه فورا جوانه زد

آه ای عزیز قصه نویسم سکوت کن !

در سطر گریه های تو مردن جوانه زد

وقت سفر

چه زود می روی از یاد دل بمان یکدم
گرفته حادثه در سرنوشتمان کم کم
تمام خاطره خواب سرودنت می دید!
نشد که قافیه پردازد و بخواند غم!
‌«چنان نفس نفس این عمر میرود گویی»
که می چکد همه دریای چشم من نم نم
بیا و لحظه ی آخر بشین که دلگیرم
کمی بخند و سرم را بگیر.پلکی هم
برای شادی روحم بخوان غزل.الحمد
قصیده ای بسرا یا بخوان دو خط مریم
بیا که شور غزل گفتنم شده شیرین
نه لیلی ام و نه مجنون اگر شدم
  درهم!
حضور قافیه و غیبت ردیف؟آری
نوشته شعر جدیدی نواده ی آدم
خلاصه آخر هر شعر می رسد روزی!!!
خدا کند که بمانی همیشه و هر دم

سفر تنهائی...

دیدنی نیست اگر بال و پری می شکند
یا اگر «خواب به چشمان تری»می شکند
یک کبوتر و دو پرواز...هوا بغض آلود
باز باران...و دل همسفری می شکند
شعر امروز فقط ناله ی پرواز گرفت
شاعری همهمه و بال و پری می شکند
بار می بندم و از وحشت طولانی شب
میروم چون دلم از بی سحری می شکند
خبری نیست که شادم کند از دوری دوست
آه!باید بروم .خوش خبری می شکند

 

این عید باستانی رو به همه تبریک و اربعین حسینی (ع) رو تسلیت عرض می کنم

 

 

آفتاب سایه سوز

از نسل سایه های غریبم مرا بسوز

«ای آفتاب حسن»شبم را سری بزن

یک لحظه در سکوت غزل های من بمان

تا انتهای مبهم شعرم پری بزن

ما شاعران بدون تو کشتی شکسته ایم

در امتداد ساحل مان بندری بزن

تا شاید از حضور تو تغییر ها کنیم

آتش بیار و در دل خاکستری بزن

این روزهای بی اثر از باور امید

پلکی بیا و طعنه به ناباوری بزن

ای شاهد همیشه ی تنهائی ام . خدا

امشب به آسمان سکوتم سری بزن

 

 

 

شعر شکسته

طوفان شده درونم  باد شکسته ام باز
از دست رفته بر گرد  در خون نشسته ام باز


از موج موج دریا می پزسم از تو بوئی
ای ساحل غریبه از دست رفته ام باز


طعم خوش نگاهت شیرین ترین شکرهاست !
روزی توفقی کن فرهاد خسته ام باز


شبگرد آسمانها در جستجوی من باش
گرد و غباری از درد  از هم گسسته ام باز

 
شعری بگو برایم باران بیارد آنرا
طوفان مهربانی شعر شکسته ام باز

غزل

 

شاید برای آخرین بار است پرواز

انگار حرفی آبرو دار است پرواز

شاید که من همراه تو ... یک طنز باشد !

نه داستانی از غم یار است  پرواز

این روزها سر ریز از دردند گاهی

گاهی لبالب ماتم و زار  است پرواز

در ذهن می پیچد تمسخرهات  هر دم

انگار عکسی شعله آوار است پرواز

آری مرا از چشمهایت دور تر کن

تصویری از یک شیشه ی تار است پرواز

هی سعی کردم تا نفهمی درد دارم

سنگینی صد کوله صد بار است پرواز

من حرف هایم از نفس زودی می افتند

این بار نه هر بار تکرار است پرواز