حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

آفتاب سایه سوز

از نسل سایه های غریبم مرا بسوز

«ای آفتاب حسن»شبم را سری بزن

یک لحظه در سکوت غزل های من بمان

تا انتهای مبهم شعرم پری بزن

ما شاعران بدون تو کشتی شکسته ایم

در امتداد ساحل مان بندری بزن

تا شاید از حضور تو تغییر ها کنیم

آتش بیار و در دل خاکستری بزن

این روزهای بی اثر از باور امید

پلکی بیا و طعنه به ناباوری بزن

ای شاهد همیشه ی تنهائی ام . خدا

امشب به آسمان سکوتم سری بزن

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نیما سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:44 ب.ظ http://loverkid.blogsky.com

سلام
این یکی هم خیلی قشنگ بود
مثل قبلی ...
و قبل تر ها

باز هم به من سر بزن
باشی...

خیلی ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد