حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

دو خط تنهایی از شعر سفیری


رئوفی مهربانی دلپذیری

بزرگی میهمان هی می پذیری

عزیزم تازگی دارد برایم

اگر امروز دستم را بگیری

کم است آری تمام وسعم این است

دو خط تنهایی از شعر سفیری

که تا انگشت های شاعر من

خودش را نذر تان کرده است دیری

سلام آقای اشک آلود چشمم!

سلام دست های هر فقییری

و تو لبخند آغوش خدایی!

که هر درمانده ای را می پذیری

خدا کند که دروغی بزرگتر باشد...


شنیده ام که فراموش می شوم در تو!

در اوج واهمه خاموش می شوم در تو

تو مرد مهرترین آذر غزل پوشی

ببین چگونه هم آغوش می شوم در تو!

به سمت خاطره-متروک های کن برگرد!

جدید تازه و خودجوش می شوم در تو

بگو مرا به کدامین عطش سَراییدند

که تشنه تشنه عطش نوش می شوم در تو؟!
تو را شنیده ام از سیم های تاری کوک...

و دف ددف دددف... گوش می شوم در تو

مرا به خلسه ی لبخند لاغرت دردی است

که نیمه های تو خاموش می شوم در تو

و شوم.شوم تر از چشم ِ دختری کولی

که سِحر می کُنَدم، نوش می شوم در تو

خدا کند که دروغی بزرگتر باشد...

همین که بنده فراموش می شوم در تو!!!

تقدیم به استاد علی پورشهری آنکه جرعه آفرین سرودنم شد در جام چشم هایم

31/02/86

دوباره دیم ترین شرجی غزل گل داد


تو اتفاق ترین خنده ی نمک ریزی
که قد کشیده لب لااُّبالی من را
هزار کوهِ جنون پرور از تو لبریز است
هزار تیشه ی تشنه، حوالی من را...
و باد می رسد از بغض ِ شوم ِ شب هایی
که لال تر کند این قیل و قالی من را
خدا کند که بتابی که آب قد بکشد
تمام برکه ی  سر ریزِ خالی من را
صدا بزن تب ِ کوران ِ چشم هایم را
خراب کن همه ی بی خیالی من را
مدار ِ طاقت چشمم که گیج ِ دشتِ جنون
کجاست لیلی تان تا زوالی من را...؟
دوباره دیم ترین شرجی غزل گل داد
همین که دید خدا در شمالی من را
صبوری از ده ِ آلوده اوج تا تردید
زمین زمین تو  و دوری حوالی من را
و بیت بیت رباعی و مثنوی تا تو
طواف کرده لب ِ لااُبالی من  را

سلام دوستان من.امروز داشتم بقچه ی خاطراتم رو مرتب می کردم.دنبال یه شعری بودم که مال سال های قبل بود و قصدم پیداکردن اون بود.یهو چشمم افتاد به 12 شعر که هیچ جا چاپ نکردم و اصلا فراموش کرده بودم اون ها رو/ به قدری ذوق زده شدم که  همه ی شعر ها دور و برم پخش شدند و دارم یکی یکی دونه دونه تایپ می کنم تا داشته باشمشون/ خوشحالم کنید با نگاه های زیباتون.
این شعر دقیقا مربوط میشه به 31 اردیبهشت 86  ساعت 11:23 شب

یک پنجره ببار،شبیه دوباره باش


سارای سال های زمستان!بهاره باش
آوای سازهای پریشان!هماره باش
یک آسمان میان لبم بغض می شود
یک پنجره ببار،شبیه دوباره باش
این روزهای خویش نشینی چقدر دیر...
یک نردبان اجابت یوسف،ستاره باش
این لحظه های مروه - صفا که سراب نیست
تا آخرین طواف،هوادار ساره باش
زمزم شروع می شود از گریه ی کویر
در فکر استجابت باران چاره باش
هی سجده های دیر... و «أمن یِجُیبِ» مَرد...
«أنتَ وَلیُّ نِعمَتی» اش را نظاره باش
کم کم به این نتیجه رسیده که می رسی
کم کم غزل سروده کمی استعاره باش
حالا برای چله نشستن چه خوب شد
حالا بیا حوالی صبح ِ اشاره باش
حالا امیدِ آمدنت را نشسته ام
حالا بیا و چله ی ما را دوباره باش
«وَأقتُل بِه جَبابِره الکُفر...» ذوالفقار...
یک جمعه تا صداقتِ این استخاره باش
یا صاحب الغزل که غزل مبتلای توست...
حالا بیا که «نَجعَلُهُم» هم برای توست...

این سروده رو در 85/11/02 سروده ام.برگه ی این شعر رو امروز لابه لای یه کتاب پیدا کردم و رفتم به سال 85 ... من رو یاد کنید تا بتونم بازهم مثل اون روزهای شعر و شعور دلم رو بتکونم.
1-اشاره به آیه ی 62 سوره ی مبارکه ی نمل دارد.
2-اشاره به فرازی از نماز غفیله دارد.
3-  فرازی از زیارت آل یاسین.
4- اشاره ای به آیه ی پنج سوره ی مبارکه ی قصص دارد.

تنهام نگذار

دلم و شکستی رفتی،من و تو ثانیه کاشتی

هر چی دست و پا دلم زد،ولی باز محل نزاشتی

غرور ساکت و سختم،دوباره زیر پا له شد...

مشکل از سنگ دلی ام بود،چشام و قبول نداشتی

حالا محکم تر نگه دار،نگذار التماس چشمام

بسوزونه اون دلت رو،حالا که کنار گذاشتی

دل من همیشه تنهاس،مث تنهایی چشمام

سرنوشت ما رو به هم داد...من و از دلت برداشتی...

 

اولین ترانه ی من بعد از 8 سال....

این چند نفر...

چه حس مشترکی است بین ابرها و شما،من

گمان کنم کلکی است بین ابرها و شما ،من

تو قهر... دل نگران من، و آسمان که سکوت است...

حقیقتی الکی است بین ابرها و شما ، من

دلی اسیر غم تو-عشق- این وصیت مبهم

تمام ماترکی است بین ابرها و شما،من...

بی حواس

دارد از دست تو می دزد دل تنگ مرا
ساعت شماطه دار خانه ی مادر بزرگ
هرچه می گردد،دلم از گیج، بی تاب شماست
سالها این هر شبِ افسانه ی مادر بزرگ...
در دلم هستی ولی دلتنگ چشمت...- این منم-
عشق،پاداش شبِ عیدانه ی مادر بزرگ
مادرم می گفت:نبضت تا زمان دارد بخواه
باش صاف و ساده همچون خانه ی مادر بزرگ...