حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

کنار علامت های سئوال

باید از اول شروع کرد راه دیگری نیست باور کن انگار همه ی روزهای آرزو و پرنده از ابتدای بودنشان اشتباه بود اما نه من به این راحتی ها آدم نمی شوم حوا بمان تا آدمیت را از چشم هایم بفهمی نفسم حوصله ی تا رها شدن ندارد اصرار نکن... 

حسرت

دارد انگار تمام تنم از واژه های بی تو بودن پر می شود خشک شد خیره چشم هایی که مسیر تا تو رسیدن را قدم می زد در توهمی عمیق. از کدام کوچه سر بر آوردی ای ترانه ی صبح که طنین گلویم ایستاده باران را تجربه می کنند؟ تا کجا سوختنم را در ندیدنت می نویسی ؟ تا کجا؟ لبانم از خستگی شعرهایم افتان و خیزان گریستن را می خوانند در قانون حسرت. در مقام تک خوانی. آه می کشد انگشتان ملتهبی که سرودن را از چشم های آفتابی تو آموخت درد می کشد سینه ای که تپیدن را در اندرون خویش می تند و سرانجام بغض می شود تمام حرفهای نگفته ای می خواست به خودت خصوصی بگرید اما نامه ای نوشت و خود را قربانی پذیرش حرفی کرد که ارزشش را داشت اما"من" دلیل نیامدنم را منتظر لب های تو می نشینم تا بگویی چرا؟

سفر به سمت سه شنبه شبی روشن

انگار در سر رفتن روزهای سپری روزگار تنهایی من . تو تمام تولد تازگی هایم را در چهارشنبه می نویسی همان روزی که در طلب چشم های چشم به راهم می آمد و در عبورش تو را فراموش می شد!

آری! این هفته همین هفته همین روزهای مانده پشت تقویم که می رسند بوی آبی گون لبخندت را شعر می شوم به شرطی که دست از سرم بر نداری!