حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

شاید خداحافظی!!!!

سلام  سلام و صد سلام

بعد از مدتهای مدید سلام  نمی دونم از کجا میشه دلتنگی رو آغاز کرد و انتهای این بزرگراه کجاست؟!

نمی دونم امشب در کدوم بیراهه افتادم که هر چی خودم و به آب و آتیش میزنم افاده نمی کنه.

هر چی سعی می کنم سکوت کنم و حرفامو به هیچ کسی نگم اما می بینم این کار من نیست.

کار فرهاد و مجنون و بیژن و ..... هم نیست.

افتادم توی جاده ی بی سر و ته تنهائی انگاری این بزرگراه پلیس و ناجی نداره و هر چه سریع تر حرکت کنی هیچ کسی بهت اهمیت نمیده !!!

شدید دچار یه حسی شدم که چاره ی اون جز .... نیست.آی دوستان!آی اونائی که واسه من اهمیتی قائلین من از امشب تا ۵۰ روز دیگه آن لاین نمی شم - شاید بعضی هاتون بگید چه بهتر با مهم نباشه - اما این بسته به یه اتفاق داره من باید هر چه زودتر به داد خودم برسم

کمکم کنید با دعا کردن واسه من ! یه سفر ۴۰ روزه در پیش دارم - نه زیارتیه نه سیاحتی!- یه سفر اختیاری که سرنوشتم بسته به این سفره

اگه تا ۴۰ روز دوام آوردم برنده ام اگه نه ......!!! تنها کاری که ازتون بر میاد و من خواهش می کنم اینه که دعای خیر داشته باشین

و بخواین که من تا آخر برم ......

بعد از ۴۰ روز نمی دونم چه سرنوشتی انتظارم و می کشه !!!

فقط این و یادم اومد که به شما بگم ( مصراع یکی از غزل هامه -البته اگه یادتون مونده باشه!!!-)

برای شادی روحم بخوان غزل-الحمد             قصیده ای بسرا یا بخوان دو خط مریم

                                                                  یاحق