حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

غزل

تو بانوی همیشه بهار نمک گیرمان کردی رفتی

در روزهای اوج غرور زدی پیرمان کردی رفتی
این رسم دوست داشتن است و یا رسم هم را فهمیدن!؟
چه با کلاس و محترمانه ..نه ...درگیرمان کردی رفتی
لبخندهای غیر مجاز تو   اخم کردن یا هر چی
بدجور عادتی شده ایم که دلگیرمان کردی رفتی
دلتنگ می شود دل....  من؟!_ تبش از بی شما بودن.._ شاید
رو راست تر شدم بخدا که زمین گیرمان کردی رفتی
حالم ب هم نٍ... می خورد از تو و او چشم ابروـ عاشق بود
ما را رها کن از کلمات...فراگیرمان کردی رفتی
هی بغض می کنم که تو...._ رفت..._ ولی روز من شب شد برگرد...
 تو بانوی همیشه بهار نمک گیرمان کردی رفتی...

غزل

هی سُرمه می کِشی که شبم را سیاه تر...
یا اخم می کنی که لبم را پُر آه تر...
تقدیر من به هر چه جنون می خورد و حیف...
لیلای روزگار تو را هی سیاه تر...
این زندگی... مواظب خوشبختی ات بمان!!!
چون گرگ های گیج تو را سر به راه تر...
هی مثنوی.سپید.غزل می شوم برات...
در طرح چشم های تو پُر اشتباه تر...
...
آرام مثل اشک که از یاد میرود...
بسپار دست خاطره ای بی پناه تر...

فاصله

اینجا هزار فاصله اشک است تا خدا
صدها هزار فاصله اشک است تا خدا
هی گریه گریه در غزلم غرق می شود
گویا هزار فاصله اشک است تا خدا

معلول گریه های شب آویز.چشم توست
آیا هزار فاصله اشک است تا خدا؟  
بی فایده ترین غم دنیا غم من است !!!
اما هزار فاصله اشک است تا خدا
فردا اگر که مرگ بی خبر آید سراغ من
دل با هزار فاصله اشک است تا خدا
می بینم آن شبی که تو را سیر دیده ام
تنها هزار فاصله اشک است تا خدا

حضرت بانو

سلام!حضرت بانوی شعر های سپید
سلام!پیچک پهلو کبود سرو امید
سلام!غنچه ی خونین که ریشه ات پژمرد
سلام!ای شهدای گرفته بغض شدید
ز باغ خود چه غریبانه می کنید سفر...
ـ شبانه غرق سکوت و صدای گریه مدیدـ
چه تازه تازه غزل می شکوفد از غم یاس
میان چشم به خوناب باغبان - تب ِ بید
غزل نوشته ی امشب به بغض آلوده است
در امتداد بود صدای پای شهید

حضرت دستگیر

ای حضرت دستگیر پنهانی من
محسوس ترین غروب طولانی من
با گریه فقط دل خودم میسوزد
برگرد!عزیزمصر!کنعانی من
انگار همین حوالی عصر گرفت....
خورشید سیاه چشم زندانی من
یک جاده بلند شد...سیاهی به قطار
غم بود رد امتداد پیشانی من
فریاد کشید مرد فرهاد سرشت:
تا کی من و انتظار طولانی من ؟
تردید وزید ...کوه برداشت ترک
بارید امید.چشم بارانی من
 ......... 
                 ........
                                .......
بانوی همیشه خیس!همسایه ی ابر!
هر روز ببار!ابر پنهانی من !

سلام بعد مدتها دوباره اومدم و غزل هام رو تقدیمتون می کنم

منو از نظرات زیباتون بی نصیب نکنید

غزل تکراری

وبیقراری عکست و بغض تب دارم ...
تمام حجم غزل را گرفته این کارم
خدا بخیر کند چون که بغض طولانی است
سکوت ممتد هر شب ! بس است بیزارم
غرور بی همه کس خواهشا نمان گم شو !
برو !مقابل او این چنین نیازارم
منم و خاطره ی
۶ عبور شب تا صبح
و بعد گریه ... سه نقطه دوباره بیدارم
نماز دیدن او را نخوانده ام امشب
دعای ندبه ی این جمعه نذر دلدارم
دوباره خیره به در ـ این پیاده رو ـ مردم
دوباره کوچه ی فرعی و تو و انکارم
غزل نوشته ی امشب شکست قانون را
مجددا غم دوری گرفت اشعارم
غزل !بیا من و تو بی خیال هم بشویم
چرا که شعر غمی با تو باز تکرارم

سوگند باد

سوگند می خورم که شبی را شبیه باد
اشعار چند ساله ی خود را دهم به باد
اسطوره ای جدید نه مردان کوه و دشت
فرهاد تازه وارد و مجنون با سواد
نه تیشه ای نه کاسه ی خالی فقط غزل
از بین سیل غصه دلم را نجات داد
می گویمت سلام و خداحافظم رسید !!!
اردیبهشت ـ بارش بی وقفه ی تضاد
ای شاعر تممامی ابیات من بیا
این سرنوشت.این تو و دل.هر چه باد باد