حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

دوباره دیم ترین شرجی غزل گل داد


تو اتفاق ترین خنده ی نمک ریزی
که قد کشیده لب لااُّبالی من را
هزار کوهِ جنون پرور از تو لبریز است
هزار تیشه ی تشنه، حوالی من را...
و باد می رسد از بغض ِ شوم ِ شب هایی
که لال تر کند این قیل و قالی من را
خدا کند که بتابی که آب قد بکشد
تمام برکه ی  سر ریزِ خالی من را
صدا بزن تب ِ کوران ِ چشم هایم را
خراب کن همه ی بی خیالی من را
مدار ِ طاقت چشمم که گیج ِ دشتِ جنون
کجاست لیلی تان تا زوالی من را...؟
دوباره دیم ترین شرجی غزل گل داد
همین که دید خدا در شمالی من را
صبوری از ده ِ آلوده اوج تا تردید
زمین زمین تو  و دوری حوالی من را
و بیت بیت رباعی و مثنوی تا تو
طواف کرده لب ِ لااُبالی من  را

سلام دوستان من.امروز داشتم بقچه ی خاطراتم رو مرتب می کردم.دنبال یه شعری بودم که مال سال های قبل بود و قصدم پیداکردن اون بود.یهو چشمم افتاد به 12 شعر که هیچ جا چاپ نکردم و اصلا فراموش کرده بودم اون ها رو/ به قدری ذوق زده شدم که  همه ی شعر ها دور و برم پخش شدند و دارم یکی یکی دونه دونه تایپ می کنم تا داشته باشمشون/ خوشحالم کنید با نگاه های زیباتون.
این شعر دقیقا مربوط میشه به 31 اردیبهشت 86  ساعت 11:23 شب