حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

آه از این همه تنهایی

وقتی از نگاه تو حرف می زنم چشم های خاطرات، بوی باران می گیرند و من ، از همه ی این اتفاق ها، نبودنت را می چِشم. طعمی شبیه بادام ها، شبیه شکست ها،شبیه خودم. آری! سرانجام رفتن دست هات، از هم پاشیدگی پیشانی نوشتم شد.

دلتنگ شب های با تو شدم.آه از این همه تنهایی،آه!

فقط بدان! منتظرت هستم.

وقت کردی بیا


13 فروردین 91

زمان می خواهم


عریانی روزهای بی اندیشه ام در برهوت بی راهه ها، بی تو شدن ها.افتاده ترین پسربچه ای که از چشم خودش هم می افتد.هر روز.

دورم از دانستنی های تو.این چنین بودنی آیا فرصت جبران می تواند؟

                                                                  یعنی می شود؟

 نمی دانم چرا در نا دان بودن،شیب تندی کشیده ام شبیه کشش تند شیب نگاه تو.

اشک،سکوت،خیره گی،آینه،دیروز ها دیگر تکانم نمی دهند. هرچه امید داتم لبخندت بود،هست،خواهد بود.

می ترسم گاهی.

از تکرار.

از حسرت.

از دست دادن.

چشم هایت را می نویسم...

می ترسم دست حسرت تکرار آه را در ترس " خواهی بود هستی و بودی" بکارد.

خیلی پرت شدم ای دست های همیشه ایستاده ات ای با من ای در من!

این هنگام را طولانی کن.

زمان می خواهم.

بوی باران

 وقتی از نگاه تو حرف میزنم چشم های خاطرات،بوی باران میگیرند.و من از همه ی این اتفاق ها، نبودنت را می چشم.طعمی شبیه  بادام ها،شبیه شکست ها،شبیه خودم،آری! سرانجام رفتن دست هات، از هم پاشیدگی پیشانی نوشتم شد.

دلتنگ شب های با تو شدم،آه از این همه تنهایی! آه! فقط بدان منتظرت هستم. وقت کردی بیا...


13 فروردین 91

کم آوردم

دلم تنگ می شود وقتی می بینم دلم کناری افتاده  و من نیز کناری ... همیشه به آنچه اتفاق می افتاده است فکر میکنم و نتیجه ای جز این نخواهد بود که  سکوت کنم به دیدن های تو به بودن های تو شنیدن ها.
سخت است تمام خودت را بخواهی نقش بزنی و کم بیاوری رنگ لبخندت را. و این سرنوشت از پیش نوشته ای است بر پیشانی من.دست های خط خطی ام را بر آسمان دوخته می بینم آویزان.چشم به راه قطره ای نگاه.اجابت شاید...

ظهر آخرین

دیرگاهی است ممتد، بی حواس تو، سرگشته ی خویشتنی حیران، دلی محزون، خراب آباد و پرت شده ام.

دورم از خود و تا خود گم شده ای گناهکار، بی وفا ، دلداده.

تبسم موزونت، سکوت ایستادنت و نگاه شکفته ات، سوخته دلی می خواهد تنها. و از کنار همه ی آدم ها، بی حواس ترین شده ام.

شبیه حواس نداشته ات در ظهر آخرین...

حی علی العشق

صدای  نسیم از شمیم صمیمی و قدیمی کوچه ها سرک می کشد.گوش تنها شده ام را می یابد تا شاید سر سوزن سلامش را آویزه اش کند.این تمام دست خط آفتاب است که آسمان طلاشده اش را به کمترین لبخند فروخت. این، شروع اسم"اعظم"آبی هاست،دریاهاست.در حوالی  کوچه های سکوت، زانویی که در بغل پسرکی بود را حس کردم. آنقدر که  آه، آیینه را. رد شدم و خودم را از پستوی آخرین رمق های  سلامش خواندم. سلامی که روزهاست نرسیده سلامی که ساعت ها کال مانده است. انگشت های دندان جویده اش را بو کردم.شبیه  عصرهای خسته بود.شبیه بی حوصله ها.شبیه من.رطوبت،گوشه ی چشم اش را می غلطید تا اینکه جوابی از جنس لبخند برایش نوشتم. طفلکی من! که این همه روزها در قاب  گذشته متروک بودم و هیچ  بنی بشری حتی نپرسید چرا؟! و امروز بعد از خیلی سالهای پشت سر، تازه فهمیدم صدای نسیمی که شمیم صمیمی و قدیمی کوچه ها را سرک می کشید تا گوش تنها شده ام را بیابد نوای هوای "اذان" بود.یعنی با عجله بیا تا با عجله...


سلامی به رنگ  آغوش از جنس آمدن و شبیه تو در دسته  گلی شبیه چشم هات.

از اینکه فاصله ی طبقاتی در به روز شدنم پیش می آید باید بخشش را ضمیمه ی آمدنتان کنید تا شرمندگی از پیشانی ام برود. آلونک عشقم را خیلی روزهاست گم کرده ام و امروز و دیشب و فردا در پی  بازگشت به دیر سلوک هستم . اگر عشق بگذارد.

مرا بدون شکرخند تان مگذارید که سخت بی نمک شده ام.

دوستدار لبخنهاتان.

تمنای لبخند

دیری است در تمنای لبخند تو، شب نشینِ گریستنم به هوای صبحی دل انگیز که غبارِ بغض از کلماتم بشویی! روزهاست  گِله ی منزوی شده ای، گوشه گیرِ چشم هایم قرار ندارد. دنبالِ بهانه ای است، رو به فریاد. سر به زیر، سرنوشتِ خود نوشته ام را ورق می زنم. ویرایشی عمیق به ارتفاع آمدنت لازم است تا جای جایِ سر شکستگی ام را پُر کند. نفسی شبیه آخر سال، عیدِ بغضانه می گیرد در هفت غمی که قابل گفتن نیست...

آنطرف تر از کجا، به پریشانی ام  بخندم که دیوانه ام نخوانند؟! که چونان شن باد صدایم بگذرد و گلوی چون دوست، آزرده ام را، «نوایی نوایی» نخواند؟!نه! این حقیقتی است  تلخ و جاری که از همیشه تا هست، پنجره پنجره، خاطراتِ مرا به هم می زند!

رو در روی روزگار هر چه بلند شدم، زمینم زد ولی این بار «این تو بمیری»...

آری  چه زیباست اگر تمام وزش و برگ های آواز خوان، «آری» برقصند مثل بودن مثل ماندن مثل تو.

سه شنبه 20/12/87    45/7 شب