حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

تا کوچه های غربت چشم انتظار،تر...

صیاد می شوی که دلی را شکار تر...

این صید سر سپرده ی تو بی مهار تر...

دست خودش نبوده اگرگُر گرفته است...

تا کوچه های غربت چشم انتظار،تر...

تو تا درون غم کده راهی نداشتی؟!

سخت است وعده باشد و یارت ندار تر...

صیاد! ای علی رضایی نژاد من!

این هدیه،تحفه از منِ زار و نزار تر...

برای دوم شهریور سالگشت تولدم

... بعد از سلام

در دومین دقایق آفتاب از روی تقویم تابستان هم که بخواهی، تقلای دست های دور شده ام را می خوانی وقتی آغوش بهشت را به جرم پدرم گرفتند و از آنجا شد که مسافر غصه ها و لبخندها شدم. این سرنوشت محتوم کودکی است بی اراده ، بی پناه ، بی درد.

تا بهانه ی تو را چشم هایم می بارید مادری از جنس تو فکر می کرد گرسنه گی را که ناچیز ترین بود می خواهم اما در حقیقت می سوختم از آه از ندیدنت دوری ات...

و پس از بارانی بیست و چهارساله ، تازه فهمیدم هنوز از رگ گردن به من...

شرمنده می شوم تو کجاها من و هنوز...

وقتی که صبح می رسد اینجا من و هنوز...

شرمنده می شوم تو کجاها من و هنوز...

میلاد چشم های تو و خاطرات مان...

من ماندم و من و من و دنیا،من و هنوز...


8odoqs7668rl50p58zf.jpg">