حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

وقت سفر

چه زود می روی از یاد دل بمان یکدم
گرفته حادثه در سرنوشتمان کم کم
تمام خاطره خواب سرودنت می دید!
نشد که قافیه پردازد و بخواند غم!
‌«چنان نفس نفس این عمر میرود گویی»
که می چکد همه دریای چشم من نم نم
بیا و لحظه ی آخر بشین که دلگیرم
کمی بخند و سرم را بگیر.پلکی هم
برای شادی روحم بخوان غزل.الحمد
قصیده ای بسرا یا بخوان دو خط مریم
بیا که شور غزل گفتنم شده شیرین
نه لیلی ام و نه مجنون اگر شدم
  درهم!
حضور قافیه و غیبت ردیف؟آری
نوشته شعر جدیدی نواده ی آدم
خلاصه آخر هر شعر می رسد روزی!!!
خدا کند که بمانی همیشه و هر دم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد