حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حی علی العشق

صدای  نسیم از شمیم صمیمی و قدیمی کوچه ها سرک می کشد.گوش تنها شده ام را می یابد تا شاید سر سوزن سلامش را آویزه اش کند.این تمام دست خط آفتاب است که آسمان طلاشده اش را به کمترین لبخند فروخت. این، شروع اسم"اعظم"آبی هاست،دریاهاست.در حوالی  کوچه های سکوت، زانویی که در بغل پسرکی بود را حس کردم. آنقدر که  آه، آیینه را. رد شدم و خودم را از پستوی آخرین رمق های  سلامش خواندم. سلامی که روزهاست نرسیده سلامی که ساعت ها کال مانده است. انگشت های دندان جویده اش را بو کردم.شبیه  عصرهای خسته بود.شبیه بی حوصله ها.شبیه من.رطوبت،گوشه ی چشم اش را می غلطید تا اینکه جوابی از جنس لبخند برایش نوشتم. طفلکی من! که این همه روزها در قاب  گذشته متروک بودم و هیچ  بنی بشری حتی نپرسید چرا؟! و امروز بعد از خیلی سالهای پشت سر، تازه فهمیدم صدای نسیمی که شمیم صمیمی و قدیمی کوچه ها را سرک می کشید تا گوش تنها شده ام را بیابد نوای هوای "اذان" بود.یعنی با عجله بیا تا با عجله...


سلامی به رنگ  آغوش از جنس آمدن و شبیه تو در دسته  گلی شبیه چشم هات.

از اینکه فاصله ی طبقاتی در به روز شدنم پیش می آید باید بخشش را ضمیمه ی آمدنتان کنید تا شرمندگی از پیشانی ام برود. آلونک عشقم را خیلی روزهاست گم کرده ام و امروز و دیشب و فردا در پی  بازگشت به دیر سلوک هستم . اگر عشق بگذارد.

مرا بدون شکرخند تان مگذارید که سخت بی نمک شده ام.

دوستدار لبخنهاتان.