حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

کو دلبری که دل ببرد دلبری کند؟

کو دلبری که دل ببرد دلبری کند؟

کو سروری که سر ببرد سروری کند؟

ما دل سپرده ایم به لبخند مشرقی اش

کو چشم ساحرانه که جادوگری کند؟

آزاد باش مثل اناری که خوشه داد

تا گندم از لبان تو جلوه گری کند

...

این واژه ها به حضرت آدم کمک نکرد

شیطان دوباره رفت که حیله گری کند

حالا که سیب های نگاه تو می رسند

حوا شدم که پیش تو افسونگری کند

حالا که هفت خوان لبت را سیاوشم

حلاج کن مسیح! که عصیانگری کند

حالا بهار می تپد از چشم های تو

حالا خدا کند که کمی دلبری کند

...

دلبر ترین ترانه ی موعود ! نیستی!

این غصه رفت تا لبتان یاوری کند

 

لب وا کن ای سکوت سرازیر از تنت

لب وا کن ای سکوت سرازیر از تنت

من آمدم به دعوت چشم مطن طنَت

این رسم روزگار خداحافظی نبود

حالا که گریه های دلم رو به رفتنت...

حالا که تازه انس گرفتم به خنده هات

یعقوب کردی ام که نبینم ندیدنت

ایوب گریه های صبوری شکست خورد

باران نمی وزد به هواخواهی تنت

تقدیر، از صلابت صبرم هلاک شد

کو دست های رو به قنوت سرودنت؟
شب ها ، کویر میرسد از کنج گریه هام

یادش بخیر چشم همیشه سترونت

ای مشرقی ترین عطش شعر در تبم!

پلکی بخند! تا بطپم از شکفتنت

پروازهای خیس نگاهم کلافه اند

از بس که گم شدند در اوج نبودنت

من آمدم زیارت چشمان ساکتت

لب وا کن ای سکوت سرازیر از تنت

 

مهم نیست

داری برای اینکه من را دوست داری

هی شعرهایم را به ذهنت می سپاری؟
عاشق شدن کار نه هر مثل شمایی است

این تحفه را آویزه کن تا گوش داری

حالا که عمری را به دل دادن شکستم

حالا که نه دل مانده نه دلبر نه کاری

حالا که سرگرم دلی اندوه بارم

حالا که وقت چشم هایم را نداری

حالا که تو تا دست هایم دور فرق است

حالا که نزدیک است من را جا بذاری

حالا که شعرم تا توقف تا اُفول است

دیگر چه فرقی می کند این پافشاری

این دست ها این چشم ها آیات دردند

آیا به ایمان نگاهم کفر داری؟

این موج در موج این تلاطم سرنوشت است

عصیانگری چون من اسیر بی قراری

حالا نه وقت شکوه از دست...

مهم نیست، هی شعرهایم را به ذهنت می سپاری

 

از تاخیر پیش آمده عذر خواهم