حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

رستخیز دریا

بهار، زمزمه ی آفریدن دنیا
بهار، همهمه ی رستخیز دریاها
بهار،آمدنش، درک ساده ای دارد
بهار،بوی بنفش ش ، شکوهِ سبزه قبا...
بهار،بی تو بهاری شکستنی،نازک...
بهار، کهنه ی تاریخ، بی نگاه شما
بهار،صفحه ی پنجم، جلالی تقویم
بهار، بی تو به پژمردگی، شبیه کُما
بهار،عمر خودش را ندید بس که نوشت:
بهار، فصل شروع است، رویش رگ ها
بهار، کودک همسایه خنده می پاشید
بهار، کوچه،کلوچه،و عیدی بابا
بهار، اوج صمیمیت خداوندی
بهار، موج فراوانی از زمین و هوا
بهار!هرچه بگویم مبارکی! خوش یُمن!
بهار! وصف تو لبخند در محله ی ما
بهار! طرز نگاهت حکایت انگیز است؟!
بهار!طاقت مان را تحمّلی ، اما
بهار! حرف بزن، قبض از کجا هستی؟!
بهار! ابر بباران! چه دیدی از سرما؟!
بهار! آمدنت لحن سوختن دارد
بهار!عطر عروجِ کدام دریا را؟
بهار! من به تو امیدوار،خاطر جمع...
بهار!حس غریبی گرفته ای اینجا
بهار! حرف بزن!ناله کن! به یاد آور...
بهار! در دل کوچه، چه شد شدی تنها؟!
بهار! این چه شروعی است این چه غمی است؟!
بهار! از تو شکایت کجا بگویم تا...؟!
بهار! من که به جز تو کسی نخواهم داشت...
بهار!باعث بودن! بهانه ی بالا!
بهار! کوچه ی هجده چراغ تنهایی م!
بهار! همدم و مرهم! همیشه پشتِ ولا !
...
بهار، صفحه ی پنجم... به فکر می افتم
بهارِ باعظمت غصه می خورد آیا؟!
بهار، نام تو بر دیده می کشد با عشق...
بهار، فاطمه ای می شود در اوج دعا...
بهار! دست مرا هم بگیر باور کن...
بهار، بی تو چقدر ساکت و سرد است...


نظرات 1 + ارسال نظر
سیما گلی شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 06:42 ب.ظ

سلام خیلی لطیف و بااحساس بود بازم ادامه بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد