حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

درمانده

دل داده ام به دست زمانه به دست باد

تا راحتم کند شبی از گریه ی زیاد

تا بغض پاک شیشه ای ام را ترک دهد

یا بشکند سکوت گلو هر چه باد  باد

این روزها که سخت اسیرم اسیر خویش

آزاد کن شبی که رها گردم از فساد

فردا سئوال می شود از بیت بیت من

از خط نوشته های پر از پوچ و مرگ زاد

از گریه های بی خودی و زهر خنده ها

از عشق یک شکوه زمینی که دل نداد!!!

از فکر های منجمد از شعله های چشم

از خط به خط من ...حرکت های این مداد

آیا دلیل می شود آورد آن زمان؟

نه نیست فرصتی که بگویم برس به داد!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
شایدمن پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:32 ق.ظ

آخی !
الهی بگردم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد