حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

کم آوردم

دلم تنگ می شود وقتی می بینم دلم کناری افتاده  و من نیز کناری ... همیشه به آنچه اتفاق می افتاده است فکر میکنم و نتیجه ای جز این نخواهد بود که  سکوت کنم به دیدن های تو به بودن های تو شنیدن ها.
سخت است تمام خودت را بخواهی نقش بزنی و کم بیاوری رنگ لبخندت را. و این سرنوشت از پیش نوشته ای است بر پیشانی من.دست های خط خطی ام را بر آسمان دوخته می بینم آویزان.چشم به راه قطره ای نگاه.اجابت شاید...

ظهر آخرین

دیرگاهی است ممتد، بی حواس تو، سرگشته ی خویشتنی حیران، دلی محزون، خراب آباد و پرت شده ام.

دورم از خود و تا خود گم شده ای گناهکار، بی وفا ، دلداده.

تبسم موزونت، سکوت ایستادنت و نگاه شکفته ات، سوخته دلی می خواهد تنها. و از کنار همه ی آدم ها، بی حواس ترین شده ام.

شبیه حواس نداشته ات در ظهر آخرین...