حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

آه از این همه تنهایی

وقتی از نگاه تو حرف می زنم چشم های خاطرات، بوی باران می گیرند و من ، از همه ی این اتفاق ها، نبودنت را می چِشم. طعمی شبیه بادام ها، شبیه شکست ها،شبیه خودم. آری! سرانجام رفتن دست هات، از هم پاشیدگی پیشانی نوشتم شد.

دلتنگ شب های با تو شدم.آه از این همه تنهایی،آه!

فقط بدان! منتظرت هستم.

وقت کردی بیا


13 فروردین 91

یک پنجره ببار،شبیه دوباره باش


سارای سال های زمستان!بهاره باش
آوای سازهای پریشان!هماره باش
یک آسمان میان لبم بغض می شود
یک پنجره ببار،شبیه دوباره باش
این روزهای خویش نشینی چقدر دیر...
یک نردبان اجابت یوسف،ستاره باش
این لحظه های مروه - صفا که سراب نیست
تا آخرین طواف،هوادار ساره باش
زمزم شروع می شود از گریه ی کویر
در فکر استجابت باران چاره باش
هی سجده های دیر... و «أمن یِجُیبِ» مَرد...
«أنتَ وَلیُّ نِعمَتی» اش را نظاره باش
کم کم به این نتیجه رسیده که می رسی
کم کم غزل سروده کمی استعاره باش
حالا برای چله نشستن چه خوب شد
حالا بیا حوالی صبح ِ اشاره باش
حالا امیدِ آمدنت را نشسته ام
حالا بیا و چله ی ما را دوباره باش
«وَأقتُل بِه جَبابِره الکُفر...» ذوالفقار...
یک جمعه تا صداقتِ این استخاره باش
یا صاحب الغزل که غزل مبتلای توست...
حالا بیا که «نَجعَلُهُم» هم برای توست...

این سروده رو در 85/11/02 سروده ام.برگه ی این شعر رو امروز لابه لای یه کتاب پیدا کردم و رفتم به سال 85 ... من رو یاد کنید تا بتونم بازهم مثل اون روزهای شعر و شعور دلم رو بتکونم.
1-اشاره به آیه ی 62 سوره ی مبارکه ی نمل دارد.
2-اشاره به فرازی از نماز غفیله دارد.
3-  فرازی از زیارت آل یاسین.
4- اشاره ای به آیه ی پنج سوره ی مبارکه ی قصص دارد.