حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حضرت دستگیر

ای حضرت دستگیر پنهانی من
محسوس ترین غروب طولانی من
با گریه فقط دل خودم میسوزد
برگرد!عزیزمصر!کنعانی من
انگار همین حوالی عصر گرفت....
خورشید سیاه چشم زندانی من
یک جاده بلند شد...سیاهی به قطار
غم بود رد امتداد پیشانی من
فریاد کشید مرد فرهاد سرشت:
تا کی من و انتظار طولانی من ؟
تردید وزید ...کوه برداشت ترک
بارید امید.چشم بارانی من
 ......... 
                 ........
                                .......
بانوی همیشه خیس!همسایه ی ابر!
هر روز ببار!ابر پنهانی من !

سلام بعد مدتها دوباره اومدم و غزل هام رو تقدیمتون می کنم

منو از نظرات زیباتون بی نصیب نکنید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد