حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

ظهر آخرین

دیرگاهی است ممتد، بی حواس تو، سرگشته ی خویشتنی حیران، دلی محزون، خراب آباد و پرت شده ام.

دورم از خود و تا خود گم شده ای گناهکار، بی وفا ، دلداده.

تبسم موزونت، سکوت ایستادنت و نگاه شکفته ات، سوخته دلی می خواهد تنها. و از کنار همه ی آدم ها، بی حواس ترین شده ام.

شبیه حواس نداشته ات در ظهر آخرین...

تنهام نگذار

دلم و شکستی رفتی،من و تو ثانیه کاشتی

هر چی دست و پا دلم زد،ولی باز محل نزاشتی

غرور ساکت و سختم،دوباره زیر پا له شد...

مشکل از سنگ دلی ام بود،چشام و قبول نداشتی

حالا محکم تر نگه دار،نگذار التماس چشمام

بسوزونه اون دلت رو،حالا که کنار گذاشتی

دل من همیشه تنهاس،مث تنهایی چشمام

سرنوشت ما رو به هم داد...من و از دلت برداشتی...

 

اولین ترانه ی من بعد از 8 سال....

این چند نفر...

چه حس مشترکی است بین ابرها و شما،من

گمان کنم کلکی است بین ابرها و شما ،من

تو قهر... دل نگران من، و آسمان که سکوت است...

حقیقتی الکی است بین ابرها و شما ، من

دلی اسیر غم تو-عشق- این وصیت مبهم

تمام ماترکی است بین ابرها و شما،من...

بی حواس

دارد از دست تو می دزد دل تنگ مرا
ساعت شماطه دار خانه ی مادر بزرگ
هرچه می گردد،دلم از گیج، بی تاب شماست
سالها این هر شبِ افسانه ی مادر بزرگ...
در دلم هستی ولی دلتنگ چشمت...- این منم-
عشق،پاداش شبِ عیدانه ی مادر بزرگ
مادرم می گفت:نبضت تا زمان دارد بخواه
باش صاف و ساده همچون خانه ی مادر بزرگ...

اما به او من واقعا

 

او به من میلی نداشت اما به او من واقعا...

مرد خودرا زیر پا له کرد ایضأ واقعا...

روزگار رفتنی میخواست نابودم کند

نفس سرکش، سرنوشتم، رو به رفتن واقعا...

دوست دارم دوستت دارم و خیلی دوست تر...

خواهش نرم نگاهت حس ماندن واقعا...

دیگر اما داشت ساعت بی بهانه بی هدف...

من به او میلی نداشت امابه من زن واقعا


من مرد همیشه نیمه راهم ای دوست!

رفتی و دلم  شبیه شب های تو شد

خندید،شکفت، مثل لب های تو شد

دریاچه ی نور! خاطرات آلودم

میلاد! بخند!سمت هر نابودم

لبخند زدی عصر دلش می گیرد

این «من» که بدون «تو»ست هم می میرد

بگذار به روز های تو... می خندم

تا آخر روز های تو پابندم

شب بود نفس کشیدنت را دیدم

چشمان پر از رسیدنت را دیدم

مبهوت ابهتت شدم ساکت و گنگ

دریا دریا قد کشیدی از تنگ

ساده است مسیر گم شدن تا بغضم

آماده ی حادثه است حتی بغضم

دست از سر بی حوصله ی من ... نکند!

ای حسرت موزون! گله ی من! نکند!

من مرد همیشه نیمه راهم ای دوست!

تک مصرع گنگ بی پناهم ای دوست!

من با همه ی خسته شدن می مانم

با فکر تو دلبسته شدن می مانم

رفتی و دلم زخم زبان زخم زبان...

قدری عرق شرم مرا هم بتکان...

تو مثنوی زنده ی شهری در یاد!

تو مولویِ شمسِ حسینی، میلاد!

تا کوچه های غربت چشم انتظار،تر...

صیاد می شوی که دلی را شکار تر...

این صید سر سپرده ی تو بی مهار تر...

دست خودش نبوده اگرگُر گرفته است...

تا کوچه های غربت چشم انتظار،تر...

تو تا درون غم کده راهی نداشتی؟!

سخت است وعده باشد و یارت ندار تر...

صیاد! ای علی رضایی نژاد من!

این هدیه،تحفه از منِ زار و نزار تر...