حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

بی حواس

دارد از دست تو می دزد دل تنگ مرا
ساعت شماطه دار خانه ی مادر بزرگ
هرچه می گردد،دلم از گیج، بی تاب شماست
سالها این هر شبِ افسانه ی مادر بزرگ...
در دلم هستی ولی دلتنگ چشمت...- این منم-
عشق،پاداش شبِ عیدانه ی مادر بزرگ
مادرم می گفت:نبضت تا زمان دارد بخواه
باش صاف و ساده همچون خانه ی مادر بزرگ...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد