حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

لب وا کن ای سکوت سرازیر از تنت

لب وا کن ای سکوت سرازیر از تنت

من آمدم به دعوت چشم مطن طنَت

این رسم روزگار خداحافظی نبود

حالا که گریه های دلم رو به رفتنت...

حالا که تازه انس گرفتم به خنده هات

یعقوب کردی ام که نبینم ندیدنت

ایوب گریه های صبوری شکست خورد

باران نمی وزد به هواخواهی تنت

تقدیر، از صلابت صبرم هلاک شد

کو دست های رو به قنوت سرودنت؟
شب ها ، کویر میرسد از کنج گریه هام

یادش بخیر چشم همیشه سترونت

ای مشرقی ترین عطش شعر در تبم!

پلکی بخند! تا بطپم از شکفتنت

پروازهای خیس نگاهم کلافه اند

از بس که گم شدند در اوج نبودنت

من آمدم زیارت چشمان ساکتت

لب وا کن ای سکوت سرازیر از تنت

 

نظرات 1 + ارسال نظر
منم شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:33 ق.ظ

سلام ؛
خیلی جالب بود . چرا توی انجمن نمی خونیدش . البته یک پیشنهاد بود قصد جسارت نداشتم .
( خوشحالم که دیگه نیست )
فروغ صبا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد