حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

محال نیست

سرریزمی شوددلم از حس و حال ها

دارم به اوج می رسم، انگار بال ها_

کم می خورندتکان تکان روی ابرها

باورنمی شود که "منم" در محال ها!؟

-اینجامحال نیست تو هستی خدا که هست

با آه خالصانه بیا تا کمال ها

بشکن سفال خالی هر چه  اراده را

بااشک پاک کن خودِ غرق ذغال ها...

از خواب پرکشیدم و قلبم نبود،بود؟

نه نیست؛سنگ خاره ی من در خیال ها

از آن به بعدهرچه نشستم صدا نشد

تاگوش آسمان نرسد قیل و قال ها...

مبهوت،گیج،تکانی نه حرکتی

تصویر بعدرفتنت ای خط و خال ها

این"من"بدون بودن "تو"جان رفتنی است

آغوش بازکن برسم تا جمال ها


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد