حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

بی صدا

سلام

وقتی از چشم های ندیده در انگاریدن ابری هوا حرف میزنم  دلم می گیرد به وسعت کویر ترین سطرهای دفتر بی غزلم !

آه ای نگاه تو من را به انزوای سکوت .معتکف ! بیا ببین با این نبودنت چه بلاهایی که سرم نیاوردی!

آه می کشم اندازه ی مسیری که قدم هایم را تا تنهاییم شبیه بغض آلوده ترین سایه ها می دیدی

آه می کشم به قدر لحظه ای که از آنطرف دیوارهای فاصله انگار شیشه ای مرا تا خیسی این صدا ببری

آری این صدا. همین صدایی که دیگر نمی تواند از قحطی سرودن فرارش را بنویسد. همین صدایی که توان فراموشی غروب را به خودش هنوز که هنوز است نیاموخته می پندارد

...

بس است  فکر می کنم هرچه از تکان های نیمه شب لب هایم به این سطرها بگویم بازهم چشم هایی آلوده تو را نمی فهمند و من این جا فراتر از بیداری ام چشم به راه نیمه شبی سکوت که هم آغوشی چشمان تو را تجربه ای داشته باشم. هستم.

دیر ترین لحظه ای که می شود از تو گفت الآن است چون تنفسی عمیق لبانم را آه کشید...

نظرات 3 + ارسال نظر
منم پنج‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:11 ق.ظ

سلام
نمی دونم اگه کس دیگه ای هم به جای من بود بازم این حرفاه رو می زد یا نه؟ اما حالا این منم و خب مسلما مشکلی در گفتن این حرفا نمی بینم .
می خواستم بگم { چون رکم } : من از مهر پارسال که خودتون بهتر می دونین کی . شما رو قبول کردم به عنوان یک راهنمای خوب و همراه . { اگه یادتون باشه بهتون گفته بودم منو راهنمایی کنید چون دوست دارم .} می خواستم و همینطور در ادامه می خوام منو راهنمایی کنید .
دیشب که را جب م . ل باهاتون صحبت کردم می خواستم آخرش بگم که قصد ناراحت کردن کسی مثل شما رو که خداییش تا به حال منو ناراحت نکرده ندارم و دوست دارم این حرفا رو از من یک درد دل بدونین . ازتون ممنونم که کمکم کردین مثل همیشه .
قصد دارم یه تغیراتی بدم که از خیلی چیزا رها بشم . چند وقته همه می تونن روی تصمیم گیریام تاثیر بذارن و من از این قضیه خیلی رنج می برم . دوست دارم توی انجمن همون کسایی که برام اهمیت دارن برام نظر بدن و من خیلی وقتا رودر روشون ایستادم و خیلی حرفا رو زدم هر چند هنوزم ناگفته زیاد هست . دوست دارم دوستتون هم ازم ناراحت نشده باشه . چون اون جمله هایی کهدیشب حذف کردم ناراحتی ایشون هم بود . یک مورد دیگه : دوست ندارم منو تحمل کنید و از صبوری هایی که ازش می گفتین برای منم انجام بدین مطمئن باشید اگهیه روز فقط بیاین و بهم بگید که الأن دارید تحملم می کنید خودم زودتر از اونی که شما بخواین رفتاری نشون بدبن که من هیچ وقت نخوام ببینمتون یک راه درست رو پیش خواهم گرفت که مورد قبول هر دومون باشه و ... در آخر عذر می خوام که همه جا حاضر می شم و باهاتون از این چیزا حرف می زنم . لطف کنین و منو درکم کنین همینطور که تا الآن این کارو برای من با خوبی انجامش دادین . ببخشید که چهارشنبه قشنگتونو بهمش زدم . تا یک دیدار شاد و به دور از من فعلی من . الآن توی زندگی من یک نقطه و خورد و رفتم صفحه ی بعد ..............
خدانگهدارتون { فروغ صبا }

سلام خوبین راستشو بخواین من اصلا ناراحت نشدم چون اهمیتی به این حرف هایی که انسان رو از هدفش باز میداره. نمی دم
ضمنا من به م.ل هیچی نگفتم و میذارم ببینم اگه حرفی هم گفته باشه خودش یه روز بیاد و بهم بزنه و میخوام اینجوری فکر کنه که من نمی دونم
امیدوارم تونسته باشم در حد وسع و توان به شما کمکی کرده باشم.
نمی دونم منظورتون از تحمل و تحمیل و اون صحبت هایی که اون شب بیان کردین چی بود اما میخوام بدونین انسان موجودی است مخیر و تحمل و تحمیل هم به دهن مردم نیست. این که اون شب مظطرب بودین من خیلی جا خوردم!
این که انسان بخواد تغییری در زندگیش بده در رفتارش بده در منش و خوی و نگاه و همه چیزش بده خیلی باعث امیدواریه.
من جواب شما رو همون شب بهتون دادم و شما محمول من نیستین و این گفته کذب محضی بیشتر نیست! امیدوارم که ما به این شعور برسیم به این شعوری که در این متن من هست:( فرداهایم کنار پنجره ی
نیمه باز ایستاده اند تا قدری عاقلانه عاشق شود عاشقانه عاقل شود..)
نه اتفاقا من از اینکه میام انجمن حقیقتا خوشحال میشم اگه یادتون باشه ترم قبل من هفته هایی که نبودم با پیامک دلتنگیم رو ابراز و اعراض و اعلان و اعلام می کردم! ( خواستم بگم کلمه زیاد تو ذهنمه!!!)
این ترم هم از اینکه نمی شه هر هفته باشم خب ناراحتم اما چه میشه کرد. در مورد اون مسئله هم تحقیق کنید تا حقیقت روشن بشه
خوشحال شدم موفق باشین

منم یکشنبه 6 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:41 ب.ظ http://www.gonahekabireh.parsiblog.com

سلام ممنونم
باهاش صحبت کردم و برام روشن شد و الآن دیگه مضطرب نیستم برامم مهم نیست بعدش چی می شه . منظورم از این که گفتم دوست ندارم تحملم کنید برمی گرده به او حرف خودتون که گفتین : من خیلی صبورم و .... و اینکه اگه حوصلم سر بره یه کاری می کنم که طرف دیگه نخواد منو ببینه .
اونم آدرس وبلاگمه . خوشحال می شم اگه دیگه گرفتار نیستین بهش سر بزنید .
به امید دیدار ......

سلام خدا رو شکر که مشکل برطرف شد
چشم حتما

سودابه پنج‌شنبه 24 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 06:26 ب.ظ http://www.sudabeh.parsiblog.com

سلام خوبی ؟
من بهت سر زدم تو هم حتما بیا خوشحال می شم
برای شعرام هم نظر بده
قربونت خوش باشی تا بعد....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد