حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

یادداشت

روزهای سپری در عبور همیشه شان چشم های تاریکی را به نگاه آینه می بخشند

انگشتان شاعرم از قلم افتادند فقط می شود گفت بیستون قدر گریه گریه ی تیشه های فرهاد را فهمید

نظرات 3 + ارسال نظر
منم یکشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:13 ب.ظ

سلام
امروز بوی خاک عزیز شهرمو استشمام کردم . و اولین جایی که اومدم وبلاگ بود اما شما توی این مدت اولین جایی که سر می زدین کجا بود مطمئنا وبلاگ نبوده چون خیلی غریب افتاده از نگاه شما و بقیه ای مثل شما ...
به امید دیدار و مشاهده صحنه های بهتر

سلام
خوش آمدین به زادگاه تون
تو این مدت دنیا منو احاطه کرده بود افکار و گرفتاری های شخصی عمومی اجازه نداد ببخشید
چشم

یه غریب پنج‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:46 ق.ظ http://nafiresimorgh.blogfa.com

سلام
راستش این روزا قلمم تو دستم خشکیده
یه زمانی وقتی دستم رو دفترم میخزید خون شعر تو رگام فواره میزد.
غزل هاتون رو خوندم/قلمتون شیواست
امیدوارم مثه من نشید
یا خق

سودابه یکشنبه 27 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:56 ب.ظ

سلام چطوری؟
کم پیدایی ؟
یادی هم از من نمی کنی بی وفا
دنیا خیلی نامرده .....می دونی که منظورم چیه؟
مواظب خودت باش....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد