حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

وقتی برای ماندن...

بودن را همیشه می ترسیدم که مبادا روزی برسد که چشم های کال من به امتداد نگاه تو نتواند خودش را بفهمد!
مطمئنم وقتی موازی خنده هایم به راه بیافتی دیگر هیچ تقاطعی توان بیراهه کشاندنت را نا توان است
مطمئنم وقتی به مشق های جنونم بخندی عمری را به پژواک لبانت رقصیده ، و تا محراب مشکی ات طواف می کنم
مطمئن باش همیشه از فراسوی هر چه غیر از هیچ ، روزی را برای به تو دویدن کنار خواهم گذاشت تا شاید یک لحظه چرخش نگاهت را به این طرف پیاده رو ببخشی تا یتیم.دستانم خداحافظی شان را معنا ببخشند.
حال تو می روی و اعتنای ماندنت در سکه ای زنگ زده دستت را می چرخد
قدیم تر ها برای نابینایان سکه های جعلی را دلخوش می دادند اما امروزترها حتی دست در جیب های عادتشان هم نمی برند از ترس اینکه مبادا عابران متوقف انتظار ساکت شان را به دست هایشان بدوزند ...
حالا تو نیستی و ماندن سر این تقاطع به بهانه ی عبورت ستایش گر است
می مانم ... هنوز ظهر نشده... تا شب خدا بزرگ است...
....
نظرات 4 + ارسال نظر
یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین) یکشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:13 ب.ظ http://rue.blogsky.com

سلام
ممنون از اینکه به وبلاگم اومده بودی
خیلی زیبل و غمگین نوشتی
اما امیدوارم دلت همیشه شاد باشه

سلام ممنون خواهش می کنم

سمانه امینی سه‌شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:01 ق.ظ

سلام . خیلی قشنگ بود به خصوص قسمته روزی را برای به تو دویدن کنار خواهم گذاشت
ای کاش اون روز زودتر برای هممون برسه
و آن موقع و پایی برای دویدن داشته باشیم ...
موفق و سربلند باشید .

سلام
بسیار ممنون همین که میاین و میخونین برای من کافیه
تشکر

ا.کمالی چهارشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 07:26 ب.ظ http://www.buteshamdani.blogfa.com

دوباره سلام . نمی دونم چرا بالا نشد بنویسم اومدم اینجا . خوب همین یه بار (ببخشید )دوباره مفصل می نویسم و بعد از این دیگه دو خط بیشتر نمی نویسم . حالا یه تداعی عبارات از نوشته من (ببین خودمم شعر نمی گم )ولی هست بعدا بهت یاد میدم که موج نو چیه به طور مفصل . (بهت پیشنهاد می کنم کتابای احمدی را بخوانی ).خوب پارگراف بندی . گفتی از فعل زیاد بدت میاد . منم همین طور ولی فعل رادر جایی می توان حذف کرد که قرینه داشته باشه . حالا خود نوشته . تا حالا اصطلاح چهار میخ شده را نشنیدی یعنی خودتو بستی حالا من برای این گشایش آچار نمی خواهم کلید می خواهم . اول بذار مراعات نظیری را که در نوشته هست برایت بگویم :کلمه . نیمکت . الفبا . معادله . تقلب . همه اینها ترا یاد چه می اندازد . مدرسه .
در مورد نیمکت تقریبا درست گفتی به لحظه های بی دغدغه برگرداندن . خوشی را متر کنیم و برای فردا بدوزیم چون می خواهیم از فردا شروع کنیم پس به دیروز ربطی نداره . پیکرمان عریان از خوشیست و دیگه از فردا قراره خوش باشیم . شب ترانه قناری که اشاره نکردی یعنی بعد از آخرین دردو دلهای عاشقانه . آخرین بازی گربه یعنی آخرین شیطنتهایمان . دوباره بدونه دغدغه خاطر . اما اینجا که فعل زیاده الفبا را آموختیم یعنی دوران کودکی را پشت سر گذاشته ایم . قلبها را تقسیم نموده ایم دوران نوجوانی که قلبهای شکسته و نیمه روی نیمکت مدرسه می کشیدیم . معادلات چند مجهولی جوانیست و مشکلات آن . حالا جا افتاده تر شدیم . باید مرد عمل بشیم به قرارهایمان عمل کنیم . تو سکوتتو بشکن . من تا دلت بخواهد حرفهای تازه برات می زنم . حرفهای خودم را نه دیگران را .
خوب فکر می کنم مختصر و مفید گفتم . حالا اگه دلت خواست شعر امروزم را هم به نام باران در دفتر گل کاغذی بخوان و در همان شعر نظرتو بده . خوشحالم می کنی . بعدش قرار نیست من چیزی یادت بدهم قراره از همدیگه یاد بگیریم . باز هم سپاس گزارم .

گوش ماهی یکشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 03:57 ب.ظ

سلام
وای آقا محسن اگه بدونید که الآن شاید من چی می گه و چه حالی داره ؟
خدا به داد من برسه باز امشب باید تا صبح تو حرم بگذرونیمو من شاهد کامل شدنه آه های شاید منه عزیزم باشم . تورو خدا یه کم از شادیاتون بنویسید تا هر وقت ما میا دلمون نگیره .

دعا کنید غم بزرگشو مرحمی باشم یا پیدا کنم .......

سلام من گیج شدم این شاید من چه شخصی هست که باز شما میگید اگه من بدونم چه حالی داره
مشا معرفی کنید من خواهم شناخت
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد