حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حرفهای نگفته...

احساس.شور.شعر

حنجره زنجیر

گاهی چو عشق بغضی گلو گیر می شوم

سر می کشم ز سینه فراگیر می شوم

یک کولی اسیر به بوی رها شدن

تصویر سرخ سینه ی شمشیر می شوم

گل می کند تمام تنم روبروی مرگ

گلواژه ی چکامه ی تقدیر می شود

دستهای منجمد از قحط و التهاب

از حُرم چشم های تو تبخیر می شوم

همزادم ای شراره ی آتش مرا بسوز

وقتی دچار سردی تزویر می شوم

فریاد ها به وسعت بغضم نمی رسد

امشب دوباره حنجره زنجیر می شوم

 

دوستان خوبم این غزل زیبا از یکی از دوستان شاعر شهرمونه

آقای سعید حیدری

 

نظرات 1 + ارسال نظر
پگاه یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 09:45 ب.ظ http://fridya.blogfa.com

سلام آقا محسن.اول از همه اینکه وب خیلی زیبایی دارین...مرسی که شعرمو تو سایت شعر نو خوندین و ممنونم از اینکه نظ دادین...راستش از بجگی شعرو دوست داشتم ولی از اونجایی که هیچوقت حس شعرمو جدی نگرفتن رشد نکرد...خوشحال میشم اگه دوست خوبی مثل شما کمکم کنه...و خوشحالتر میشم اگه بتونم نهایت استفاده رو از راهنماییتون ببرم...موفق باشین.

سلام دوست من ممنون از این که حرفهامو جدی گرفتی من تا اونجایی که بتونم به همه کمک می کنم چه دوست چه غریبه
شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد